حسنا جونحسنا جون، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

♥ حسنا عشق آبجیـــ ♥

بلـــــــــــــــــــــــه بروون :-D

1393/4/13 3:10
550 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااام صدتا سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آرامآرام

حال شمـــــــــــــــــــــــــــــا ؟؟؟!! زیبا

خواهر گلم دیشب رفتیم بله برون عمو محبت

خیلیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خوش گذشتجای همگیـــ سبز

بالاخره زنمو جدید رویت شد خوشــمان آمد خندونک

شب افطار رفتیم خونه مامان بزرگ اینا بعد شام رفتیم خونه عروس

دایی و خاله و عمو و ... (بزرگترا) همه بودن

دگ رفتیم خونه عروس خانومو ... حاج آقا صیغه خوندن ... محرم شدن فعلن جشن تا یکی دو هفته ی دگ برن مشهد عقد کنن محبت

عروس خانم ( راحله جون) دوست دارن تو مشهد عقد کننن بعدشم بیان تهران جشن بگیریم

دگ جونم واستون بگه ... بعد محرم شدنشون انگشتر دست هم کردن و ...

منم شده بودم عکاس و فیلمبردار قوم شوهر

کلیــــــــ و عکس و فیلم گرفــتم

دگ همین خبرا بود ... چیز دگ یادم نمیاد

آهان ... عروسی هم قرار شد اسفند اون موقع ها باشه

دقیقا مصادف با المپیاد بنده

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا

دگ شب بخیـــــــــــــــــــر همگیـــــ

 

بای بای بای

 

پسندها (3)

نظرات (9)

ام امیر
13 تیر 93 11:03
سلام.مبارک باشه.پس بچه درسخونم که هستی المپیاد چی سلام سلامت باشید.. پارسال و پیارسال المپیاد زیست میخوندم ولیــ دیدیم جایی ب دردم نمیخوره ایشالا امسال المپیاد ادبی شرکت میکنم
ام امیر
14 تیر 93 18:34
به نظرت من چه جوری ازت رمز بگیرم. نمیـــدونـــم
ام امیر
14 تیر 93 23:26
من چه جوری رمز و بگیرم هاهاهاهاهاها؟ میخواین رمزو بدم هدیه جــون؟!
بابا و مامان
16 تیر 93 19:43
مبارکه عزیزم ایشالاه به سلامتی خوشبخت بشن مرسیــ مامانیـ
بابا و مامان
16 تیر 93 19:44
لطفا رمز بعدم برید خصوصی دست شما درد نکنه مامان جــون
بابا و مامان
17 تیر 93 0:37
عزیزم من سه تا مرورگر رفتم تا تونستم رمزتون را باز کنم برام باز نمیشد خارج که شدم تازه فهمیدم همون جا باید نظر می ذاشتم بنابراین اینجا نامحسوس می زارمامیدوارم اوضاع همون بشه که دلخواهتونه عزیزم آخیــــ ...خیلی ممنون مامانیــ
مامانی و بابایی دخمل بلا
21 تیر 93 13:20
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید : کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری ؟ همسر او گفت : همه آنها را بزرگشان و کوچکشان ، دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم , شوهر گفت : چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد ؟ همسر جواب داد : این خلقت خداست که مادر , دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد , مرد لبخندی زد و گفت : اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای چهار زن همزمان وسعت دارد ! خدایش بیامرزد , روش والایی در قانع کردن داشت ، لاکن موقعیتش در آشپزخانه غلط بود .... مراسم آن تازه در گذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگذار می شود !
فاطمه
23 تیر 93 13:08
سلام حنانه خانم گل اخی چ وبلاگ رویایی و بانمکی دارین من رمز میخوام چه کنم ؟ دوست دارم باهات دوست بشم شمارتو میدی لطفا ؟؟؟ بدبختی وبلاگ هم ندارم لینکت کنم خداحاقظ دوست خوبم سلام فاطمه جان.. خیلی ممنون نظرلطفتونه نمیدونم چه کنی؟؟ شرمنده شمارمو نمیتونم بدم اشکال نداره بیا همین جا نظر بذار خداحافظ
عاطفه
27 تیر 93 20:13
وای حنانه جون مبارک باشه انشاالله همیشه به شادیو جشن،آخ که چه حالی میده عروسی سلاام مامان گل و مهربــون مانیاد جان مرسیــ مامان گلــ همچنیـن شمـا خعلیــ حال میده مخصوصا عمو و دایی و... خیلیــ خوشحالمون کردین اومدید مانیاد گلم رو ببوسید محـــکم