سلووم !!
سلااااام خواهرجونم .... آخ آخ من شرمنه ام انقدر دیر ب دیر آپ میکنم ببخشیـــــــــد
شما خیلیــــ مهربونیـــ خانوم خانوما
خب بذار یذره رویداد های اخیر رو شرح بدم برات
دیروز با خاله حمیده و مامان و فاطمه یاس جون رفتیم ملاقات محدثه ( نوه خاله ی مامان ) ... طفلکیـــ کمرشو برای بار n عمل کرده .. دوباره شهریورم باید عمل کنه
بعد از اونجا رفتیم کریستال و چیزای تزیینی خریدیم بعدشم رفتیم هایپر استار خرید کرردیم
رفتیم هایپر دیدیم واااای چه خبره ؟؟؟؟؟!!!!! مردم دعوا و جنگ و ریخته بودن سر وکله ی هم
بعدش علی آقا پسرعموی بابارو دیدیم ک اونجا کار میکنه ... گفتش یسری ظروف رو حراج کردن مردم از صب جلو در صف کشیدن مامان اینا رفتن جلو دیدن ب درد خونه خودمون نمیخوره ... یذره گذاشتیم خلوت ک شد ما هم شیش دست خریدیم برای ویلای شمال فقط باید میدید چجوری تو سر و کله ی هم میزن مرردم خداروشکر ما بعد از دعوا بدون عجله رفتیم جلو گرفتیم بعد از اونجا هم اومدیم خونه.. خاله حمیده جان رفتن دکتر .. با خواهش ما فاطمه یاس رو گذاشت پیشمون همین ک خاله پاهاشو از در گذاشت بیرون دخترمون شروع کرد ب گریه کردن اونم چجوووری ... تاحالا اینجوری گریه نکرده بود عشقم
دیگه به زور خوابوندیمش ... مامان زنگ زد به خاله گفت افطاار بیان خونمون بعدشم خاله با کلی ناز واصرار بالاخره راضی شد و افطار موندن خونمون خعلیــــ خوش گذذذشت
دیگه اینکه در کل از صب تا شب رو با خاله بودیم . کلیـــ بهمون خوشیـــد
همین خبرا بود
فعلن با اجازه من برم بخوابم چون دیگه چشام باز نمیمونه
شبتون بخیر مامانای مهــــــــربووون