حسنا جونحسنا جون، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

♥ حسنا عشق آبجیـــ ♥

سلووم !!

1393/5/3 5:09
283 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااام خواهرجونم .... آخ آخ من شرمنه ام انقدر دیر ب دیر آپ میکنم خجالت ببخشیـــــــــد خجالتخجالت

شما خیلیــــ مهربونیـــ خانوم خانوما محبتمحبت

خب بذار یذره رویداد های اخیر رو شرح بدم برات خندونک

دیروز با خاله حمیده و مامان و فاطمه یاس جون رفتیم ملاقات محدثه ( نوه خاله ی مامان ) ... طفلکیـــ کمرشو برای بار n عمل کرده .. دوباره شهریورم باید عمل کنه بی حوصله

بعد از اونجا رفتیم کریستال و چیزای تزیینی خریدیم زیبازیبا بعدشم رفتیم هایپر استار خرید کرردیم آرام

رفتیم هایپر دیدیم واااای چه خبره ؟؟؟؟؟!!!!! مردم دعوا و جنگ و ریخته بودن سر وکله ی هم تعجبتعجب

بعدش علی آقا پسرعموی بابارو دیدیم ک اونجا کار میکنه ... گفتش یسری ظروف رو حراج کردن مردم از صب جلو در صف کشیدن تعجبتعجب مامان اینا رفتن جلو دیدن ب درد خونه خودمون نمیخوره ... یذره گذاشتیم خلوت ک شد ما هم شیش دست خریدیم برای ویلای شمال راضی فقط باید میدید چجوری تو سر و کله ی هم میزن مرردم خندهخنده خداروشکر ما بعد از دعوا بدون عجله رفتیم جلو گرفتیم زیبا بعد از اونجا هم اومدیم خونه.. خاله حمیده جان رفتن دکتر .. با خواهش ما فاطمه یاس رو  گذاشت پیشمون محبتمحبت همین ک خاله پاهاشو از در گذاشت بیرون دخترمون شروع کرد ب گریه کردن شاکی اونم چجوووری ... تاحالا اینجوری گریه نکرده بود عشقم خطاخطا

دیگه به زور خوابوندیمش ... مامان زنگ زد به خاله گفت افطاار بیان خونمون بعدشم خاله با کلی ناز واصرار بالاخره راضی شد و افطار موندن خونمون محبتمحبت خعلیــــ خوش گذذذشت محبتمحبت

دیگه اینکه در کل از صب تا شب رو با خاله بودیم . کلیـــ بهمون خوشیـــد محبتمحبت

همین خبرا بود خندونکخندونک

فعلن با اجازه من برم بخوابم چون دیگه چشام باز نمیمونه هیپنوتیزمهیپنوتیزم

شبتون بخیر مامانای مهــــــــربووون بای بای

 

پسندها (1)

نظرات (2)

وحیده
3 مرداد 93 18:13
سلام حنانه جون. عجبی بالاخره رضایت دادید وبلاگتون بروز بشه.چه درسی داری که انقد مشغولی؟ در هر صورت موفق باشی. به به سلام مامان امیر عزیز چه عجب بالاخره تشریف آوردید بهله اومدیم بالاخره ببخشید شررمنده درسای سال بعد رو داریم میخونیم دیگه تو سال تحصیلی اصللن فک کنم نتونم بیام شما ب ما نگاه نکنید که انقدر بی معرفتیم شما بیاین به ما سربزنید من میام نظرات رو تایید میکنم اسم شملرو میبینم کلیـــ خوشحاال میشم ما همه ی دوستامونو دوست داریم بازم پیش ما بیاین شما ک وبلاگ ندارین ما بهتون سر بزنیم حداقل شما زود زود و تند تند بیاین خوشحال میشیم امیــــر جان رو ببوسید
وحیده
3 مرداد 93 21:45
اگه بگم روزی سه دفعه میام پای لپ تاپ و روزی سه دفعه میام وبلاگتو میبینم باورت میشه؟اره عزیزم ما همیشه بهت سر میزنیم .بابای امیر خیلی موافق وبلاگ ساختن برا پسرم نیست وگرنه خیلی وقت پیش تصمیم به ساختش داشتم.فکر کنم میتر سه پسرش چشم بخوره. بهله باورم میشه چون خودمم روزی صدبار میام نت و میرم سریع لطف میکنید آهان حالا اون یه حرفیــه ولی میتونید پست هارو رمزدار کنید فقط خودش ببینه بزرگ شد ییا میتونیدم فقط خاطراتشو بنویسید و عکس نذارید ک چشم نخوره