حسنا جونحسنا جون، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

♥ حسنا عشق آبجیـــ ♥

اولین داستانک حسنی جون !

 سلام خوبین ؟! چه خبر ؟! امروز تو ادامه مطلب داستانی را که خود حسنی نوشته را گذاشتم ! سارا با برادر با مادر و پدر ! سارا برادر دارد. مادر سارا و برادرش امین سوپ دوست دارند. سارا سوپ دوست ندارد، سارا آش دوست دارد . بچه ها دوستتون دارم! ...
24 خرداد 1392

تاتر چهار صندوق شادی

این جایی ک شما مشاهده میکنید تاتر چهار صندوق شادی هس ک با حضور عمو های جمعه ب جمعه  در تالار هنر برگزار شد و ما کلی لذت بردیم ...! جای همه خالــــــــــــــــی بود اون خانم خوشتیپی ک دامن لی پاشونه حسنا جوووووووووووونه منه ...
24 خرداد 1392

قــــــــــــــــــــــــــــــــم !

سلام سلام سلام خوفید ؟! نی نی هاتون خوفن ؟! ما دیروز تصمیم گرفتیم بریم قم ،خلاصه وسایلمون رو جمع کردیم و راه افتادیم دیگه وقتی رسیدیم قم چون هنوز ناهار نخورده بودیم تو یه پارک وایسادیم ناهار خوردیم ( جاتون خالــــــــی) بعد ناهار حسنا جون گیر داده بود بریم سمت وسایل بازی منم مجبور شدم باهاش برم رفتیم اونجا کلیـــــ ـــــــ بازی کرد بعدشم رفتیم حرم ...! بعد از قم هم یه سر رفتیم مسجد جمکـــــــــــران . و بعد هم مامان فاطمه(مامان بابا) زنگ زدن و گفتن شام  بریم خونشون ما هم دیگه تقریبا ساعت 9:30 شب بود رسیدیم تهران بعدشم یه راس رفتیم خونه مامان فاطمه اینا ...! شبم ک برگشتیم خیلی بد اخلاق شده بودی شاید ب خاطر این بود ک خیلیـــ...
24 خرداد 1392

ماشـــــــــــــــــین جدید...!

دیروز بابا رفت ماشین جدید خرید شما هم خیلی ذوق زده بودی میخواستی ماشینو ببینی و ب ی بهونه ای بریم بیرون تا با ماشین ی دور بزنی بالاخره بعد از تموم شدن فیلم اوشین تصمیم گرفتیم بریم بیرون ی دور بزنیم ،شما تا سوار شدی میخواسنی پلاستیک های ماشین رو بکنی ک بابا گفت فلن نکن !!! گفتی بریم پارک چون پارک ملت نزدیک بود قرار شد بریم اونجا ولی چون ب ی ترافیک سنگین برخورد کردیم آخه مردم اومده بودن برای تبلیغ نامزد های انتخاباتی منم گفتم ی ذره بینشون بگردیم ولی شما کلی ناراحت شدی تا ساعت 12 داشتیم تو خیابون میگشتیم بعدشم بردیمت یه پارک ک ذو تا کوچه بالاتر از خونمون بود و شما هم تا ساعت 1:30 داشتی تو پارک بازی میکردی. ...
24 خرداد 1392